اشعار شهادت حضرت امام هادی النقی (ع)
همراه با زیارت زیبای جامعه
در هر فراز نام تو را ذکر میکنم
"یا إهدنا الصراط"ِ نماز مقربین
در هر نماز نام تو را ذکر میکنم
**
حتی مسیحیان به دمت معتقد شدند
وقتی مسیح نذر تو کرد و شفا گرفت
دیشب مریض خانه ی ما با وساطتت
شد رو به راه ، تذکره ی کربلا گرفت
**
پیچیده سوز ناله ی تو بین قرن ها
آهت اثر نمود و جهان پر شراره شد
با پاره پاره ی جگرت این غزل گریست
با خون دل نوشته شد و چارپاره شد
**
بالا سر تو ضامن آهو کشید آه
بر جمع سوگوار تو آهو اضافه شد
از روی درد ناله زدی: وای مادرم
کم شد ز سینه درد و به پهلو اضافه شد
**
روز دوشنبه زهر و مغیره یکی شده *
با تازیانه بر جگرت حمله ور شدند
روز دوشنبه داغ دلت باز تازه شد
یادآور مصیبت دیوار و در شدند
**
گر چه به روی سینه ی تو زهر پا گذاشت
دور و بر تو خولی و شمر و سنان نبود
گر چه به تو تعارف جام شراب شد
دیگر خبر ز طشت و لب و خیزران نبود
**
از قتلگاه کرببلا سر در آورد
هر کس که کرد مرثیه خوانیِ قتل تو
یک تا دوازده... همه را شمر کشته است
آن ضربه ی دهم شده بانی قتل تو
محسن حنیفی
***********************************
در بارگاه قدس اگر بار میدهند
تنها به احترام رخ یار میدهند
چون در ازاش خون دل و دار میدهند
این بار را به میثم و عمار میدهند
ماییم و بیقراری و حال و هوای تو
باید به صفحه ارنی طرح لن کشید
از زیر کام واژه برایت سخن کشید
آوازه ی صفات تو را تا قرن کشید
باریست بار عشق که باید به تن کشید
شاید به جان دهیم کمی از بهای تو
پیداست در معانی اسمت مقام ها
در کوره ی محبت تو پخته خام ها
مشغول طوف گرد تو بیت الحرام ها
در حکم واجب است به تو احترام ها
این حرفها کمیست ز مدح و ثنای تو
تا روز حشر دست به دامان تو خلیل
شاگرد درس معرفتت صد چو جبرئیل
مدح تو را نوشته"محدث" از این قبیل
آب وضوی نافله ات آب سلسبیل
در "منتهی" نوشته نشد منتهای تو
ای پوزه مال درگه لطفت درندگان
افتاده پیش پای تو بر خاک آسمان
در ماجرای مجلس ابلیس و دست و نان
دادی به طرح شیر روی پرده جسم و جان
عالم به حیرت است ازین ماجرای تو
دریا اگر به قلّت جو لطف میکند
عادت به جود دارد و او لطف میکند
مثل شراب که به سبو لطف میکند
دست شفای تو به عدو لطف میکند
نذری نموده مادر او هم برای تو
در پیش عشق بحث نژاد و عشیره نیست
بی جلوه ی تو روز کم از شام تیره نیست
کور آن دو چشم که به مقام تو خیره نیست
این جامعه بدون حضورت کبیره نیست
آموختیم معرفت از حرفهای تو
گرچه گرفت شهر قراری که داشتی
رنگ خزان ندید بهاری که داشتی
چون جود بود عادت و کاری که داشتی
معروف شد گدای دیاری که داشتی
در سرّ من رای تو هستم گدای تو
پای از گلیم چون که فراتر گذاشتم
با التماس قافیه را تر گذاشتم
پایین نام قدس تو ساغر گذاشتم
دارم امید پر شدنش گر گذاشتم
می میچکد ز نون تو و قاف و یای تو
ساکت شدیم دم ز تو خفاش ها زدند
رجاله ها به نام تو سنگ جفا زدند
نام تو را به طعن و تمسخر صدا زدند
خاک عزا به فرق سر ما سوا زدند
ما را ببخش چون که نماندیم پای تو
دارم نگاه میکنم این اتفاق را
آشفتگی حق و هجوم نفاق را
این گنبد نداشته ی بی چراغ را
این صحن خالی تو و این درد و داغ را
عالم فدای بغض دل بی صدای تو
تبعید سهم خوبترین مرد عالم است
بازین چه شورش است که در عرش ماتم است
میپیچد از عطش به خودش قامتش خم است
اوضاع جسم بی رمقش سخت درهم است
افتاد از شراره ی این زهر نای تو
وقتی به جان نشست تنت لاله وار شد
زهری که از مصیبت آن دیده تار شد
خوردی زمین و صورت تو پرغبار شد
حتی نفس کشیدن تو گه گدار شد
صد شکرآمده پسرت در عزای تو
تقدیر چون رقم به غمت خورد و بر عذاب
لرزید پای عرش زمین خورد آفتاب
پیش نگاه اهل و عیال تو با شتاب
بردند دست بسته تو را مجلس شراب
این لحظه ها رسید دگر کربلای تو
سر داشتی به روی تن اما حسین نه
صد شکر داشتی بدن اما حسین نه
هم آب بود هم دهن اما حسین نه
کردند بر تنت کفن اما حسین نه
دیگر کسی نبرد عبا و ردای تو
سید پوریا هاشمی
***********************************
وقتی خدا وجود تو را چون خدا کشید
ما را برای دور تو بودن گدا کشید
تا اینکه این زمین به نظر جلوه گر شود
از جنس نور با قلمش سامرا کشید
هرچه که دور توست یقینا گران بهاست
حتی غبار صحن تو را از طلا کشید
این جامعه ز جامعه ی تو کبیر شد
باید که خط به دورِ به غیر از شما کشید
رحمت کند خدا پدرم را که از قدیم
دست مرا گرفت و به سمت شما کشید
شش گوشه دار ها همه مثل هم اند پس
باید برای تو کفن از بوریا کشید
خوردی زمین فدای تو یا ایهاالعزیز
تا یک حرام زاده عبای تو را کشید
این غربت تو مضحکه ی این و آن شده
حرفی نزن که دشمن تو بد دهان شده
حرفی نزن که با تو مدارا نمی شود
این پاره ی جگر که مداوا نمی شود
"گریه نکن بهانه بدست کسی نده"
یک مرد بین این همه پیدا نمی شود
رنگ تنت عوض شده و آب رفته ای
یک نصف روز...آن قد و بالا...نمی شود!
اینگونه روی خاک دگر دست و پا نزن
راه گلوی تو به خدا وا نمی شود
پاشو ببین حسن چقدر گریه می کند
از روی قبر خاکی تو پا نمی شود
امّا خدا رو شکر که در این میانه ها
دیگر سر عبای تو دعوا نمی شود
گرچه تمام عمر تو دور از وطن شدی
اما خدا رو شکر که آقا کفن شدی
باران نیزه نیزه به جان شما نبود
بر سینه ات که داغ جوان شما نبود
راحت نفس زدی دم آخر قبول کن
سر نیزه ای میان دهان شما نبود
تیر سه شعبه ای که نیامد به سینه ات
مانند حرمله که زمان شما نبود
بزم شراب رفتی و امّا خدا رو شکر
همراهتان که دخترکان شما نبود
بزم شراب برده فروشی عزیز شد
در این میانه حرف خرید کنیز شد
یاسین قاسمی
***********************************
بر سرم سایه ی ایوان طلایی دارم
گوشه ی صحن عجب حال و هوایی دارم
از سر سفره ی او نان و نوایی دارم
سامرایی ام عادت به گدایی دارم
سامرا کرب و بلایی به نظر می آید
این دو شش گوشه به دنیا چقدر می آید
ردّ پایش همه جا قبله نما میسازد
یک خط از جامعه اش جامعه را میسازد
خادم خانه اش از خاک طلا میسازد
کرمش نیز به شدت به گدا میسازد
بی سبب نیست اگر عادتش احسان شده است
نوه ی ارشد آقای خراسان شده است
ذوالفقار تو به هر معرکه گفتار تو است
مثل آن حرز جوادی که نگهدار تو است
چه کسی با چه امیدی پِی آزار تو است
نفس فاطمه و دست علی یار تو است
گوشه ی چشم تو کافی است اشارت بکند
دشمنت که عددی نیست جسارت بکند
شیعیان تا به ابد بر سر پیمان هستند
تو اگر امر کنی گوش به فرمان هستند
صف به صف لشگرت از مردم ایران هستند
که به فرماندهی شاه خراسان هستند
سخت سیلی زده بر بی ادبی ، با ادبش
هرکه لبیک علی النقی آید به لبش
ناله ها از دل بیچاره کنم کافی نیست
خویش را از غمت آواره کنم کافی نیست
گریه بر داغ تو همواره کنم کافی نیست
پیرهن در غم تو پاره کنم کافی نیست
سال ها هم نفس حجره ی صبرت شده ای
کنج زندانی و همسایه ی قبرت شده ای
مجید آقاجانی
***********************************
وقتش رسیده وقت کنی رو به ما کنی
ما را کبوتر حرم سامرا کنی
درهم بخر نگاه نکن که چه میخری
رسوا شوم اگر که بخواهی سوا کنی
محکم حصار عشق شما را گرفته ام
دل شور میزند که مبادا رها کنی
درمانمان بکن به همان شیوه ی خودت
درمان شویم اگر به خودت مبتلا کنی
ای دست به خیر طایفه ی دست به خیر ها
آقا نمی شود سفری دست و پا کنی؟
عمری نشسته ام به صف عاشقان تو
وقتش رسیده وقت کنی رو به ما کنی
آقا قلم به دست گرفتم برای تو
من راضیم فقط به خدا با رضای تو
بالاست تا ابد به خدا پرچم شما
جانم فدای جان شما,خاتم شما
تو لطف میکنی که مرا راه میدهی
*ای بچه های فاطمه بازهم دم شما*
از تو به ما زیاد رسیده ست یا نقی
*چیزی کم از زیاد ندارد کم شما*
دل را برای پا قدمت ساختم ببین
بر سر درش نوشته شده مقدم شما...
من را ز راه عشق خودت تا خدا ببر
جبرییل هم رود ره پیچ و خم شما
از تربت تو ریخته در خاک من خدا
این فخر من شده که شدم آدم شما
یک دم اگر که بغض کنی گریه میکنم
جانم بگیر تا که نبینم غم شما
آقا شنیده ام که کسی حرمتت نداشت
رحمی به سن و سال تو و غربتت نداشت
چون شمع نیمه جان شده سوسو گرفته ای
با آه و غربت و غم خود خو گرفته ای
لاغر شدی خمیده شدی آب رفته ای
از پا فتاده دست به زانو گرفته ای
این ارث فاطمه ست به حسن تکیه داده ای
در حجره رفته ای کمک از او گرفته ای
تا تشنه می شوی...صدا میزنی : حسین
در حجره ات چو کشتیِ پهلو گرفته ای
خواهی حسن نبیندت و گریه کم کند
این هست علتش که اگر رو گرفته ای
همچون حسین فاطمه دور از وطن شدی
همچون حسین فاطمه امّا کفن شدی
همچون حسین فاطمه امّا سرت نرفت
در زیر تیغ کند عدو حنجرت نرفت
با دست های بسته شده همسرت نرفت
در زیر نعل مرکبشان پیکرت نرفت
در گوشه ی خرابه ولی دخترت نرفت
در طشت خیزران به تنوری سرت نرفت
این ها کنار دست شما سالم است هنوز
دستت برای غارت انگشترت نرفت...
یاسین قاسمی
موضوعات مرتبط: امام هادی(ع) - شهادت
برچسبها: اشعار شهادت حضرت امام هادی النقی (ع)